سردار شهید حاج قاسم سلیمانی-حمیدرضا عباسی

صبحِ یک جمعه ی زمستانی
قلب ایران پر از تلاطم شد
شیوَنی سرخطِ خبرها بود
داغ، مهمان جان مردم شد

خبر این بود: “در سیاهی شب
زخم بر روی اقتدار افتاد”
خبر این بود: “شیر را کشتند”
خبر این بود: “ذوالفقار افتاد”

این چه صبحی، که سرد و تاریک است؟
شب چرا می شود چنین تکرار؟
درد در استخوانمان پیچید
کاش تکذیب می شدند اخبار

آه اما، خبر دروغ نبود
آه اما، خبر حقیقت داشت
دست شیطان رسید از راه و
عشق را از میانمان برداشت

خواب بودیم؛ ماه را کشتند
روشنایی راه را کشتند
پشتمان گرمِ بودنِ او بود
معنیِ تکیه گاه را کشتند

عکس ها یک به یک رسید از راه
روضه ها یک به یک مجسم شد
دل ایران سیاه پوشان بود
باز؛ هنگامه ی محرم شد

عکسِ دستش رسید؛ واویلا
دست نه، کوه، کوهی از احساس
عکس را هر که دید با خود گفت:
“رَحِم الله عَمِّی العباس(ع)”

روضه آغاز شد؛… باذن الله
روضه خوانها! گریز آماده است
کربلا می شود تداعی باز
پیکری روی خاک افتاده است

پیکری در کنار علقمه و
بین گودال؛ پیکری تنها
این یکی چشمهاش کاسه ی خون
آن یکی شد، مقطّع الاعضا

#

گرچه این درد، سخت و جانکاه است
گرچه این داغ روی سینه ی ماست
تا ولی فقیه را داریم
سرو این انقلاب، پابرجاست

تا ابد این علَم نمی افتد
گر علمدار بر زمین افتاد
ما نمُردیم، امیر تنها نیست
سَر سیّدعلی سلامت باد

آی شیطانیانِ شب پیشه
بشنوید این صدای طوفان را
یک نفر را زدید، می بینید
گردباد عظیم ایران را

چشم بد هر که داشت بر ایران
عاقبت تیره بخت خواهد بود
موعد انتقام نزدیک است
انتقامی که سخت خواهد بود…

 

حمیدرضا عباسی