خونه ای که نورِ اهلش، منبعِ برایِ خورشید
نه فقط شهر مدینه، به همه عالم می تابید

شب و روز کُلِ ملائک، در اون خونه می شِستن
به درِ خونه یِ زهرا، همشون دخیل می بَستن

حتی حضرت پیمبر، در میزد وقت ورودش
تا همه مردم ببینن، حکمتی داره درودش

تاکه پیغمبر رحمت، پَر کشید از توو مدینه
مردم انگار یادشون رفت، شروع شد قِصّه یِ کینه

یادشون رفت همه جا گفت، فاطمه بضعتُ مِنّی
زدنش توو کوچه ها وُ، کُشتنش تویِ چه سِنّی!

وقتی که پشت در اومد، درِ خونه رو سوزوندن
بارِ شیشه داشت اما، بارِ شیششو شکوندن

جلویِ چشمایِ مَردِش، فاطمه نقش زمین شد
فضه هم با گریه میگفت، خانومم سقط جنین شد

برا هیچ مردی نیاره، خدا این ثانیه ها رو
بمیره عالم نبینه، گریه یِ شیر خدا رو

اگه دستور الهی، مانع حیدر نمی شد
کُلِّ عالمم حریفِ، فاتح خیبر نمی شد

بعدِ زهرا دیگه حیدر، خنده روو لباش نیومد
بعدِ مادر دیگه زینب، موهاش و شونه نمیزد

بعد زهرا باز مردم، وانشد اون عُقده هاشون
مولا رو تنها گذاشتن، از شبِ شام غریبون

زدن از ریشه غدیر و، بی وفا بودن و هستن
یادشون رفت همه چی رو، فرق مولا رم شکستن

یادشون رفت که پیمبر، چیا گفت از حَسَنِینِش
دائما به هر بهونه، می بوسید لبِ حسینش

یادشون رفت و براشون، بدجوری نقشه کشیدن
حسنش پاره جگر شد، سرِ ارباب و بریدن

یادشون رفت و کشوندن، تنِ پاکش و به گودال
یه تنِ زخمی و بی سر، زیرِ سُمِّ اسبا پامال

یادشون رفت و به لبهاش، می زدن چوب جفا رو
مهدی که یادش نمیره، سر بریدن از قفا رو