رها کن دستمو عمه
رها کن دستمو عمه
زمان پر زدن حالاست
عمو رو که خودت دیدی
اسیر دست نامرداست
شده گودال از خونش
به اندازه ی یک دریا
شبیه ماهی تشنم
که باید غرق شم اونجا
رها کن دستمو عمه
دلم تنگه عموجونه
ببین باباحسن هم هست
توی گودال مهمونه
یکی نیزه به پهلوش زد
که خود از رو سرش افتاد
یه پیرمرد با یک چوب
به جون پیکرش افتاد
فقط گریه نکن عمه
خودت گفتی یه پا مَردَم
بمون من قول میدم که
سریع و زود برگردم
رسیدم من به گودالت
بدون تا آخرش هستم
اگر شمشیر سنگینه
سلاح من شده دستم
تن تو زیر دست و پا
چقد بی رحم و بی دینن
سنان و تیر و نیزه ها
پر و بالت رو می چینن
به من اصلا نگو برگرد
عمو از زندگی سیرم
بزرگم کردی و حالا
به آغوش تو می میرم
برای غارت جسمت
به هم دیگه مدد می دن
جواب العطش هاتُ
فقط مشت و لگد می دن
مگر اینکه بمیرم من
نبینم بی کس و یاری
دو تا دستم فدای تو
منم کردم علمداری