سیزده سالمه ولی از خون حیدرم
بنداول
سیزده سالمه ولی، از خونِ حیدرم
فرزندِ مجتبی، شاگردِ اکبرم
من از نسلِ ، بنی هاشم، منم قاسم منم قاسم
به اِذنِ عشق، شدم عازم، منم قاسم منم قاسم
توو این دنیایِ وانفسا، عمو جونِ من دنیامه
به وَالله که بعد از بابام، عمو جونِ من بابامه
بنددوم
هستم تا پایِ جون، در پایِ بیرَق و
من یک تنه زدم، خاندانِ اَزرَق و
تا من زِنَدَم، نمی زارم، که بندازن، عمو جون و
بدون او، نمی خوام این، سر و دستو، رگ و خون و
بیایید ای قومِ کافر، که بابام داره می بینه
شهادت پایِ این پرچم، برا من خیلی شیرینه
بندسوم
افتادم از فَرَس، در زیرِ دست و پا
پهلویِ من شکست، در زیرِ نیزه ها
بیا مولا، ببین جایِ، سُمِ مرکب، رو پاهامه
دارم میرم، خداحافظ، حالا چشمم، به بابامه
تو بودی مثلِ بابامو، منم که مثلِ اولادِت
حنابندون شد از خونم، بِرِس به دادِ دامادِت