ضربه های دست عدو
بنداول
ضربه های دست عدو
صورتم رو کرده کبود
راستی یادم نبود بگم
یکی بود یکی نبود
حال و هوامون خزونی بود
به ماها گفتن مهمونی بود
آرزو داشتم که ای خدا….!!
توقّعم مهربونی بود
گلای لالۀ گلشن و می زدن
با سیلی و با نیزه ها زن و می زدن
با هرچی دستشون اومد من و می زدن آی می زدن آی می زدن
آی می زدن
بنددوم
به خدا اهل معرفت
مثه بابام کسی نبود
یکی میگه بهم چرا؟؟
سر بابام رو نیزه بود
هر دفعه با طعنه آب می داد
من و با خنده اش عذاب می داد
وقتی می پرسیدم از بابام
با کعب نی جواب می داد
با بغض و کینۀ جدّمون می زدن
ما رو شبا تو اوج گریمون می زدن
حالا دارم لک.. نت زبون می زدن آی میزدن آی می زدن
آی می زدن
بندسوم
به تمنّای بوی تو
به تماشای روی تو
بیا تا بوسه بزنم
طرّه های گیسوی تو
باشه.. میگین آسمونی بود..
آخه بابام همونی بود…
که شما دعوتش گرفتین
این چه رسم مهمونی بود؟؟
برای غارت خیمه گاه می زدن
تو رو میونه قتله گاه می زدن
عمه می گفت رو یک سپاه می زدن آه می زدن آه می زدن
آی می زدن