بنداول

ماه در آغوش آفتاب
خیمه ها غرق اضطراب
نفس عرشیان گرفت
تیر داره میگیره شتاب

دیدی عزیزم ی عده نامرد
برای قتلت لحظه شمردن
آخرشم رو زدم ، اینا که
آب و نون سفرمونو خوردن

وای
با تیر سه شعبه چرا
نمیشه باورم خدا
نمیدونم برم کجا

بنددوم 

به عمه زینب چی بگم؟
با چه پایی حرم برم
چطور گلوی پارتو
به مادرت نشون بدم ؟

خیر نبینی حرمله الهی
چشاتو روی شش ماهه بستی
زدی همون تیر که استخون
پیشونی عباس و شکستی

وای
اگه ببینه مادرت
رگای سرخ حنجرت
به مو آویزونه سرت

بندسوم 

ذبح طفلنا رضیع
فدا سردی بدنت
اینقده ریش ریشه گلوت
سخته به خاک سپردنت

بابا فدای خنده رو لبهات
لالایی راحت بخواب عزیزم
فکر نمی‌کردم زنده باشم و
رو خنده های تو خاک بریزم

وای
آخر کاری ساربون
سر کودک غرق خون
بیاره از تو خاک بیرون