نپرس از حالم بابا خیلی بی حالم
تصنيف شب سوم محرم، شهادت حضرت رقيه س
زمينه، وحيد خيري، مهدي قرباني، محمدرضا افشان
سال انتشار: ۱۴۰۰، حلقه ادبی ریان
بنداول
نپرس از حالم بابا، خیلی بی حالم
ببین چشم و اَبروم و، مگه من چند سالَم؟
خبر داری اصلا که تا صب می نالم؟
منم اون دختری که رو شونت می خوابید
ولی بعدِ تو رنگ خوشی رو ندید
همش گریه می کرد، همش گریه می کرد و دشمن می خندید
با با، با با، بابایی
بنددوم
زدن سیلی توو گوشم، بدجور می سوزه
دو سه ساعت بی هوشم، کارِ هر روزه
ولی مطمئنم که عمه پیروزه
اگه می گفت خودم گوشواره می دادم
اِنقد موم و کشید، از نفس افتادم
هر چی می زدنم، هر چی می زدنم، باز به پات وایسادم
با با، با با، بابایی
بندسوم
رو سر و رو چادرم، آتیش شد آوار
شدم آخر با عمه، راهیِ بازار
به لباسِ پارَم خندیدن، توو انظار
نه فقط معجرمو، گوشواره هامم بردن
مثِ انگشت تو که، با خودِ خاتم بردن
چهل منزل ما رو، چهل منزل ما رو، با نامحرم بردن
با با، با با، بابایی