هنوز کودکان تو برای جای خالی‌ات

در انزوای جای جای خانه گریه می‌کنند

یکایک حروف در کتابها هنوز هم

بدون هر اشاره و نشانه گریه می‌کنند

 

چه خوانده چشمهای تو که خیس مانده آستین

میان کوچه ها مگر چگونه خورده‌ای زمین

چگونه باز پا شدی ،چگونه بی صدا شدی

که مردها برای تو زنانه گریه می‌کنند

 

چه بود سر مخفی ِخسوف چند ماهه‌ات

چه بود راز گریه و سکوت گاه گاهه‌ات

چه بود راه کودکت ،چه شد سپاه کوچکت

که پا به ماه ها  به این بهانه گریه می‌کنند

 

هزار کوه زخم را به دوش می کشیدی و

هزار زهر  طعنه را به گوش می شنیدی و

تمام بردبار ها ،تمام کوهسار ها

به پات با تکان تکان ِشانه گریه می‌کنند

 

سیاه ماند چهره‌اش پس از تو روزگار شهر

پر از مزار شد شبی پس از تو هر کنار شهر

پس از به شانه رفتنت  پس از شبانه رفتنت

برات یا کریم ها شبانه گریه می‌کنند