یه چیزایی زنونه اس
که کاش هیچ کی نمی‌شنفت
یه حرفا هس تو روضه
که اصلا نمی‌شه گفت

می‌گن شیش ماهه اما
یه عمره واسه مادر
مگه فکر و خیال
عزیزش می‌ره از سر

اگه باز خاطراتش
بشه جاری تو خونه
برای درد دل هاش
با مردش هم زبونه

حالا فک کن که بچه اش
رونیزه اس پیش چشمش
لب خشکو می‌بینه
چقدر تر می‌شه چشمش

حالا فک کن با گریه
پای نیزه که می‌ره
با ضرب تازیونه
باید آروم بگیره

تصور کن که از دور
به نی دوخته نگاشو
با مردش که رو نیزه اس
می‌گه درد دلاشو

می‌گه می‌بینی نیزه
گلوی بچمو دوخت
بمیرم چی شدی تو
کجا موی سرت سوخت

رو نیزه هر دوتاتون
هوامو دارین اما
نذاشتن که جلوتر
بیام این نیزه دارا

بااین وضعی که دارین
نخواستم کم بذارم
می‌خواستم زخماتونو
خودم مرهم بذارم

می‌خواستم رد خونو
بشورم از گلوتون
بدون زخم صورت
بشینم روبروتون

می‌خواستم بچه مونو
بگیری باز روی دست
می‌خواستم پیرهنت رو
بدوزم هرجوری هست

حلالم کن عزیزم
اسیر بنده دستم
ببخشید برنیومد
کاری از دست بسته‌م