یه کم برام از خودتون بگو
بابا
یه کم برام از خودتون بگو
اونجایی که تو هستی و عمو
بتون غذا میدن یا نه آخه
غذام نمیره پایین از گلو
یواش
راستی خبر داری از عمه جون
یه کم برات میگم بابا بدون
بیشتر از این نمیتونم بگم
حرفامو از چشام خودت بخون
آه
وقتی که رفتی عمه پیر شده
انگاری از زندگی سیر شده
چی بش میگن چی بش میگن آهان
عمه جونم بابا “اسیر” شده
بگو
اسیر یعنی چی؟ یعنی گشنگی؟
اسیر یعنی چی؟ یعنی تشنگی؟
اسیر همون جایی که غربته
اسیر یعنی چی؟ یعنی خستگی؟
آره؟
همش درسته خوندم از چشات
فدات بشم قربون اون نگات
حوصلشو داری یا نه بابا
بذار منم یه کم بگم برات
پس !
پس بابایی منم اسیر شدم
بذار بگم یک شبه پیر شدم
از روی ناقه افتادم زمین
ترسیدم از زندگی سیر شدم
وای
توی بیابونا که گم شدم
یه کوچولو ترسیدم و یه کم
گریه تا کردم آقاهه اومد
به جون دخترش دادم قسم…
اما
پاهام پر از تاول و ابله است
دستای کوچیکم به سلسله است
جای شما دوره یا نزدیکه
میای پیشم یا خیلی فاصله است
دلم
تنگه دلم بابا بابا بابا
یه شب بیا پیشم بیا بابا
بابا بابا بابا بابا بابا
بابا بیا توروخدا بابا