عطری که از خاک مزارت پخش می‌شه

یادم‌ می‌یاره نو بهار دست هاتو

یادم می‌یاره حس خوب بودنت رو

یادم می‌یاره دونه دونه خاطراتو

لالاییات هم رنگ آغوش خدا بود

سوز صدات سنگای سختو نرم می‌کرد

تو خاطرم مونده تنور خونه ی ما

قلب یتیمای یه شهرو گرم می‌کرد

با اعتبار گردن آویزت یه وقتا

زنجیر دستای اسیرا باز می‌شد

دست دعا بالا  می‌بردی و گره از

کار گرفتار و فقیرا باز می‌شد

اون که بهش پیراهنت رو هدیه دادی

هیچ وَخ دیگه پیراهن فقرو نپوشید

بعد یه عمری جستجو مرد یهودی

نور کلیم الله و توی چادرت دید

هر شب دعا کردی برا همسایه هامون

تو موج بارون قنوتای شبونه

اینکه یه در باید به مسجد باز می‌موند

یعنی خدا هم خواست همسایه ات بمونه

از برکت دستای تو خوش بخت می‌شد

هر نو عروسی که براش چادر می‌دوختی

مزدت چی بود که بخت روزامونو شب کرد

از ضرب دستای کی توی تب می‌سوختی

تنگه دلم قدر چهل سال واسه دستات

بغضم‌ شکسته اومدم پهلوت مادر

روی مزارت سر می‌ذارم اما این سر

سامون نداره جز روی زانوت مادر

می‌گن بگو حرفاتو آخه بار غم ها

با درد دل می‌شه سبک تر راست می‌گن

سر بسته می‌گم دنیا با من سخت تا کرد

می‌گن به مادر می‌ره دختر راست می‌گن