نوشته‌ها

سری که روی نیزس پشت سرو نگاه میکنه

بابایی سلام آخر اومدی

تا وقتی که بوده همین بوده

من تنهایی جلو در خرابه

امشب بیا توو خوابم

نگو به فکر رفتنی بابایی

چی بگم از سختیای قافله

روموهام یه پارچه کهنه ست

بیدار شم کاش از این خواب

دنیا تاره یا نور چشم من کم شده