ازم نمیگیری خبر بابایی
بنداول
ازم نمیگیری خبر بابایی
بیا دیگه منم ببر بابایی
مگه من فرشتهی (قشنگِ) خونت نبودم
مگه از صب تا غروب بالای شونت نبودم
مگه من یکی یه دونت نبودم
حالا که رو نیزه ای
حال و روزمو ببین
جای زانوهات شبا
سر میذارم روی زمین.
بنددوم
یادم نمیره سوختن موهامو
فراموشم نمیشه اون روزامو
توی اون شلوغیا هیشکی دلش نسوخت برام
بسکه داد زدن سرم همش میلرزه دست و پام
بعد سیلی خوردنا تاره چشام
دختر شادت دیگه
دل غمگینی داره
نمیدونی حرمله
چه دست سنگینی داره
بندسوم
بادیدن من شده اشکت جاری
اگه منو نشناسی ام حق داری
سهساله موهاش سفیده آخه باورت میشه ؟
میبینی چقد داره شبیه مادرت میشه
داره دق میکنه، پرپرت میشه
حال من بابودنت
حالا خیلی بهتره
کنار سر تو بابا
داره خوابم میبره