اگرچه سخت کرده درد پاهایم دویدن را
اگرچه سخت کرده درد پاهایم دویدن را
نبردم لحظه ای از خاطرم شوق رسیدن را
چهل منزل شکسته بالی ام را تاب آوردم
تجسم کرده ام هر روز رویای پریدن را
سرت را در بغل می گیرم اما حیف، اما حیف
گرفته زخم روی لب توان بوسه چیدن را
کمی تار است چشمانم ولی غم نیست، می بینم
کشیده چند روزی دست هایم جور دیدن را
تحمل میکنم هر زجر را هر اضطرابی را
بجز بی احترامی ها، بجز معجر کشیدن را
چنان فریاد می زد بر سرم آن شب که بعد از آن
دعا کردم خدا از من بگیرد این شنیدن را
خبر داری که ما را مجلس نامحرمان بردند؟
شنیدی از زبان مست ها لفظ “خریدن” را؟
صدای گریه هایم آبروی کاخ را برده
گرفتم از تمام شهر، لطف آرمیدن را
اگرچه غرق زخمم، غرق دردم، غرق اندوهم
نمی بیند ولی دنیا بر این قامت، خمیدن را
مرا با خود ببر از این خرابه، خسته ام دیگر
بیا تعبیر کن خواب دل انگیز “رسیدن” را …