این اشک تبرکیِّ خمخانه‌ی توست
این چشم پیاله است و پیمانه‌ی توست

هرکس که به عقل و عشق محرم شده است
مجنون محرم است و دیوانه‌ی توست

در کوی و خیابان همه جا نام تو هست
هر دل که شکسته است کاشانه‌ی توست

دیوار به دیوار سیه پوشیده ‌ست
این خانه‌ی من نیست عزا خانه‌ی توست

ای کاش که روزی بشود سجده کنم
بر خاک عبایی که سر شانه ‌ی توست

سرخی علی الدوام چشمان غروب
آیین پیاپیِ شهیدانه‌ی توست

دُری که به روی خاک صحرا افتاد
دندان ترک خورده ‌ی دردانه ی توست

با موی پریشان خودش گفت شبی
دست پدرم کجاست که شانه ‌ی توست