بانو غمت میانِ دلم جا نمیشود

این زخم هایِ کهنه مداوا نمیشود

داغی که از تو مانده در اعماقِ سینه ام

هرگز میانِ دفتری انشا نمیشود

گشتم سه ماه در وسطِ کوچه ها ولی

آن گوشواره هایِ تو پیدا نمیشود

با حالتی که در تو پدیدار میشود

معلوم شد که روزِ تو فردا نمیشود

وقتی که رنگ و روی تو همرنگ شب شده

حق میدهم که پلکِ ترت وا نمیشود

در نوبهارِ عُمرِ خودت پیرِ زن شدی

قدِ کسی شبیهِ قدت تا نمیشود

قدری تکان بخور که بفهمیم زنده ای

امشب علی ز بسترِ تو پا نمیشود