با سنّ و سال کم به فضه کار می‌آموخت

شعر فاطمیه

غزل، وحید عظیم پور

سال انتشار: 1401، حلقه ادبی ریان

با سنّ و سال کم به فضه کار می‌آموخت
حتی به خدمتکار مادروار می‌آموخت

او بی معلم بود اما از زکات علم
به مریم و به آسیه بسیار می‌آموخت

پیراهنی را پیش زینب دوخت و هر رج
یک مرتبه میدوخت و یک بار می‌آموخت

خرمای بیت او وفا را یاد سلمان داد
بخشش ز گردنبند او عمار می‌آموخت

می‌گفت مولانا علی ، طوری که میثم هم
از لحن زهرا تا به روی دار می‌آموخت

این زن مع الفارغ شبیه تیغ حیدر بود
چون ذوالفقار از فاطمه پیکار می‌آموخت

هرلاله در باغ علی گل کردن خود را
از زخم بسترهای این بیمار می‌آموخت

فرمود پیغمبر که زهرا بضعة منی
ای کاش این را نیز یار غار می‌آموخت

آتش به هیزم گفت چوب از تو شرار از من
پس اولی از دومی آزار می‌آموخت

پروانه هی می‌سوخت و می‌گشت دور شمع
پروانه درس معرفت به نار می‌آموخت

در هی تکان خورد و به روی فاطمه افتاد
ای کاش آن لحظه در از دیوار می‌آموخت

میخ در این خانه بودن هم سعادت داشت
ای کاش یک ذره وفا مسمار می‌آموخت

زهرا شجاعت را که یاد زینبش میداد
آتش جسارت کردن از اشرار می‌آموخت

زینب به سن خردسالی کربلا را دید
زینب که صبر از حیدر کرار می‌آموخت

حیدر به زینب هیبت گفتار می‌آموخت
رفتن میان کوچه و بازار می‌آموخت