دادم به دست خاک نشانی که داشتم
دادم به دست خاک نشانی که داشتم
یاس کبود تازه جوانی که داشتم
یک سیلی کبود خدایا ز من گرفت
در چشم فاطمه جریانی که داشتم
از مصطفی رشیده امانت گرفتم و
پس دادمش به قد کمانی که داشتم
من شیر خندق و یل خیبر کَنم که برد
یک میخ سرخ تاب و توانی که داشتم
والله چشم دیدن ما را نداشتند
کشتند مادر دو جوانی که داشتم
با اشک چشمهای خودم غسل دادماش
اسماء دید آب روانی که داشتم