رفتنت شب به دل غم‌زده‌ی خواهر کرد
مُهر خونین لبت خون به دل معجر کرد

ضرب شمشیر و سنان، سنگ و سُمِ مرکب‌ها
آه گلبرگ به گلبرگ تو را پرپر کرد

آنچنان ناله مادر جگرم را سوزاند
هر کسی دید مرا هجر تو را باور کرد

بعد دفنت سحری گفت علی از گودال
آنچه رَزّازیِ سُم‌ها به سر پیکر کرد

زینبی را که ندیده‌ست زنِ همسایه
سرِ بازار به دنبال سرت سر بر کرد

شهر تا شهر من از زخم به زخمت گفتم
سوز هر زخم تنت چشم یکی را تر کرد

حیدری نام تو را خواندم و پیغامت را
خطبه فاطمیم معجزه بر منبر کرد

کوفه مشغول رکوعِ سحرم یاد امد
آنچه کوفی صفتی با تو و انگشتر کرد

داغ پیشانی خونین که سرم را بشکست
چه بگویم که چه با جان و دل دختر کرد