رفتی سفر اما تنها
بنداول
رفتی سفر اما تنها
بی عمه و بی من بابا
یکسر شده آتیش همه ی صحرا
توشعله حرم میسوزه
باز بال و پرم میسوزه
توخیمه داره موهای سرم میسوزه
تورفتی و بعدت پای
دشمن توی خیمه وا شد
هرکی میرسیدش میزد
توخیمه ها بازغوغاشد
هرکی میدویدش یک سو
عمه پی ماها می گشت
موندم دوسه باری بابا
زیرپای مرکب تو دشت
امون از غم یتیمی
بنددوم
گوشواره هامو دزدیدن
به اشک چشام خندیدن
ما گریه می کردیم و اونا رقصیدن
رونیزه نشستی باشه
قلبم رو شکستی باشه
چشماتو به روی رقیه بستی باشه
ازاینجا تورو میبوسم
وقتی نمیای باز پیشم
من زیر لگدهاشون باز
مثل مادرت تا میشم
زوده نرو تنهامیشم
آغوش تورو کم دارم
پاهام پره تیغه بابا
تورفتی و من غم دارم
امون از غم یتیمی
بندسوم
از ناقه زمین افتادم
ازغصه ی تو جون دادم
بابانبودی برسی تو به فریادم
باچشمای گریون موندم
دنبال تو حیرون موندم
تنها بی تو توی بیابون موندم
یادم نمیره میگفتی
خیلی شبیه زهرایی
بااین کبودی ها حالا
زهرایی شدم بابایی
دنیا به چشام تاریکه
تب کردم و لکنت دارم
من جای ستاره هرشب
زخمهای تورو میشمارم