روموهام یه پارچه کهنه ست
بنداول
روموهام یه پارچه کهنه ست جایِ معجر که نیست
لخته خون رو سرمه جای گُل سر که نیست
نمی گی کُنج خرابه جای دختر که نیست
صورتم بابا سرم بابا موهام دا ره میسوزه
یه جوری زدش جایِ گونه هام پاهام داره میسوزه
روی دستای کوچیکم زنجیره
نفسم داره از این شهر میگیره
بیا که داره رقیه ات میمیره
بنددوم
جلومون یه خورده نونِ برا خوردن که نیست
پیش این مردم بی عار جای موندن که نیست
رو زبون دختراشون ادب اصلا که نیست
تنم از شبی که میخورد لبات چوب خیزرون
می لرزه
با همین سرت اگرم بیای که ببوسمت می ارزه
این که دندونات شکسته میفهمم
این که چشمات شده خسته میفهمم
روسرت غبار نشسته میفهمم
بندسوم
شبا دل تنگ عمومم برا هربار که نیست
برا روزایی که میریم سر بازار که نیست
برا وقتی که میشم اذیت آزار که نیست
منو وقتی که میزدن بابا عمو که پیشم نبودش
ولی عمه هی سپرم میشد با همون تن کبودش
با همون حال و کبودی سنگ میخورد
از مسلمون و یهودی سنگ میخورد
تو که رو نیزه نبودی سنگ میخورد