غم میخورد زن، هر کجا مَحرم نباشد
در خانه یا در کوچه ها مَحرم نباشد
جز کودکی بی ادعا مَحرم نباشد
در میزنند ای کاش نا مَحرم نباشد
مجبور بوده اینکه تنها پشتِ در رفت
تنها برای حفظِ مولا پشتِ در رفت

آرام و آهسته قدم برداشت تا در
اما قدم با قدِ خَم برداشت تا در
با خود گمانم کوهِ غم برداشت تا در
از بس که زانویش وَرَم برداشت تا در
در را گشود اما خودش در پشتِ در ماند
بیچاره مادر، در هجومِ چِل نفر ماند

در، شعله ور شد، ناگهان دور و بَرش سوخت
هم چادرش هم گوشه ای از معجرش سوخت
با ضربهٔ دست و غلافی تا سرش سوخت…
اَبرو شکست و فاطمه پلکِ تَرش سوخت
دستِ کسی بالاست یا ابری سیاه است؟
قنفذ نزن بانویِ عالم پا به ماه است

محکم زدند و مادر ما با سر افتاد
زهرا زمین خورد و غرورِ حیدر افتاد
دیر آمدی فضه، ببین که مادر افتاد
آن شب گذشت و فاطمه در بستر افتاد
حالا مدینه چهره ای غمبار دارد
وقتی علی در خانه اش بیمار دارد

مادر، نود روز است که سر درد دارد
با این تنِ رنجور و لاغر درد دارد
با هر تکان در بینِ بستر درد دارد
پهلوی او چندین برابر درد دارد
بیمارِ خانه جانِ حیدر را گرفته
از سرفه اش خونابه بستر را گرفته

آنچه به لب داریم از این آشوب آه است
مادر که بیمار است جمعی بی پناه است
بعد از دو سه ماهی که روزِ ما سیاه است
امروز انگاری که مادر رو به راه است
قدری زِ غمها کاسته الحمدالله
از بسترش برخواسته الحمدالله

چشمانِ او باز است، بازِ نیمِ بسته
با زحمت این دفعه به رویِ پا نشسته
کارش تماشائیست با بازویِ خسته
گندم اَلَک کرده است با دستِ شکسته
با هر تکان ما را پریشان کرده مادر
دردی که دارد را چه پنهان کرده مادر

دستاس را چرخاند و گندم آرد میشد
زیرِ لبش اندوهِ مردم آرد میشد
هر غصه ای در این تلاطم آرد میشد
از گریه اش نقشِ تبسم آرد میشد
رخسارِ ما انگار از زردی در آمد
نان پخت مادر، خانه از سردی در آمد

تا دستِ خود را سمت و سویِ جارو انداخت
بعد از سه ماهی دست را از پهلو انداخت
تا حالتم را دید خَم بر ابرو انداخت
بوسید من را شانه ای بر گیسو انداخت
حالا نشسته عقده از دل میشِکافد
یک گوشه کِز کرده که پیراهن ببافد

سوزن به سوزن چهره اش بد حال میشد
در چشمِ او تصویری از گودال میشد
یادِ غروبی که فقط جنجال میشد
یک جسمِ عریان طعمهٔ چنگال میشد
آرام میشد او مُجدد گریه میکرد
کُک هایِ آخر را که میزد گریه میکرد

مادر نبودی بر تنش سر نیزه میرفت
از هرطرف سَمتش سَراسَر نیزه میرفت
بر استخوانش، درد آور نیزه میرفت
مادر نبودی که سرش بر نیزه میرفت
تیره تمامِ روزِگار و دَهر میشد
در زیرِ دست و پا تنِ او نَهر میشد