«من که از جورِ فلک گمشده ماهی دارم»
با خیالِ تو در این غمکده آهی دارم

ناله گر راه رسیدن به تو هموار کند
از دلِ خویش یقیناً به تو راهی دارم

شامْ را یکسره ویرانه کنم با گریه
من خودم یک تنه از اشکْ سپاهی دارم

فرصتی نیست که از درد امانی یابم
مهلتِ گریه به هجرانِ تو گاهی دارم

تا نگاهی کنی از نیزه به احوالِ دلم
من به چشمانِ تو بر نیزه نگاهی دارم

بنگر از کعبِ نی و سنگ و کبودی به تنم
بهر اثباتِ غمِ عشق، گواهی دارم

گرچه از ضعفْ توانی به تنم نیست، ولی
هرچه از دخترِ خود صبر بخواهی دارم

بارها پرسشم از عمّه همین بود پدر
یک نفر نیست بگوید چه گناهی دارم ؟

تا تو اینگونه، به این وضع، شدی مهمانم
گشت معلوم ِ همه، چه سر پناهی دارم