دنیا به حال زار علی گریه می‌کند

دادم به دست خاک نشانی که داشتم

تویی که دختر نوری و مادر عرشی

بی تو من غم را به این کاشانه دعوت میکنم

به آتش طعنه زد هیزم که غوغا کردنش با تو

با سن و سال کم به فضه کار می‌آموخت