نوشته‌ها

اگه توی غربت شکسته بالم

گر به شأنت واژه ها دارد روایت میشود

عاشقان دارند در میخانه مأوا می‌کنند

دلخوشی های کم دور و برت را بردند

آسمان شد تیره و شد همهمه دور و برت

خنجر، خنجر، دوباره خنجر، خنجر

مقتلش بود تیره و تاریک

باید گریست چاره به جز خون دیده نیست