نوشته‌ها

دلخوشی های کم دور و برت را بردند

آسمان شد تیره و شد همهمه دور و برت

خنجر، خنجر، دوباره خنجر، خنجر

مقتلش بود تیره و تاریک

باید گریست چاره به جز خون دیده نیست

زخم روی تنت آن‌روز که لب وا می‌کرد

یک روضه کفایت کند اینجا تنها

لب تشنه غرق خون شدی آخر! زبانم لال